امام محمد (جوادع)؛ مدیریت پیچیده "ابر قدرت" قرن
شهادت امام محمدتقی (جواد) ع - ۱۳۹۸
بسمالله الرحمن الرحیم
عرض سلام محضر برادران و خواهران عزیز.
حدود 17 سالی که امام جواد(ع) به بلوغ میرسند و بعد سن جوانی تا 25 ساله که برای بار دوم ایشان را از مدینه به بغداد میآورند و چندماه بعد و بعضیها گفتند چند هفته بعد ایشان را شهید کردند جنبشهای انقلابی مسلّحانه علوی تعطیل نشده است. جالب است حتی از زمانی که حضرت رضا(ع) مرو هستند و وضعیت شیعه اهل بیت(ع) خیلی بهتر شده به لحاظ امنیت، امکانات، حیثیت، مشروعیت، باز همان زمان هم انقلابهای علوی در جریان است میگویند ما علیبنموسیالرضا را قبول داریم ایشان دارد به تکلیف خودش عمل میکند ما هم به تکلیف خودمان عمل میکنیم. ایشان که نگفته این حکومت مشروع است به ما هم که دستور نداده که قیام نکنیم بنابراین ما به وظیفه خودمان عمل میکنیم. حواستان باشد که این قیامها ادامه دارد. بعضی از اینها سلاحها را زمین گذاشتند ولی بعضیهایشان ادامه دادند. امام جواد(ع) در آن حدود 17 سال ما 7-8 جنبش مسلحانه علوی، همچنان علیه حکومت داریم که حتی با مأمون و معتصم درگیر هستند با این که مأمون به لحاظ ظاهری بهترین خلیفه بین خلفای بنیعباس است. بین بنیامیه عمربنعبدالعزیز به عنوان یک آدم شریف از او نام بردند که صریح میگفتند حکومت دست ما نیست و ما صلاحیت نداریم ولی در عین حال، حالا که اینطور است ظلمهایی شده که ما قبول نداریم، جبران میکنیم و... گفت دیگر حق ندارد بر هیچ منبری هیچ کس علی را لعن کند و احترام علی و فاطمه واجب است و حتی بحث بازگرداندن فدک مطرح شد. چنان که میدانید مأمون فدک را برگرداند و گفت این حق فاطمه و اولاد فاطمه است. مأمون که تقریباً ادعای تشیّع کرده و چیزی نگفته، و حتی دورهای رسید که گفت علی افضل است من شیعه علیام، دستور داد فدک را برگرداندند این جریان حتی بعد از شهادت امام رضا(ع) ادامه دارد که فدک را به اهل بیت(ع) برگرداندند و این که یک دخترش را امام رضا(ع) بدهد و این که من باید نوهای داشته باشم که فرزند علی و فاطمه باشد. و در قیامت، فرزند مشترک با علی و فاطمه داشته باشم که هیچ کدام آنها هم نشد. اینها تقریباً زنان تحمیلی بودند و فرزند امام رضا(ع) که امام جواد(ع) باشند فرزند یک کنیزی است که بعضیها گفتند یک خانمی است از نسل ماریه، قبطیه فرزند پیامبر است، بعضیها گفتند که ایشان اهل یک منطقهای بوده که بسیار آدمهای متدین مسیحی بودند که در آفریقا مسلمان شده بودند. امام جواد(ع) ضمن این که حقوق این دخترخانم را رعایت کردند و به او احترام گذاشتند اما در یک زندگی خیلی ساده و حتی گاهی زیر ساده و متوسط او را آوردند و حتی فرزندی هم ندارند. میخواهم دوباره یادآوری کنم که مأمون پیش پدر خودش امام رضا(ع) را دفن میکند به عنوان این که میگوید شما برای من مثل پدرم بلکه بیشتر هم عزیز هستید و یک جایی حتی علیه پدر خود حرف زده است. مأمون یک جایی میگوید متأسفانه خلیفه قبل (یعنی پدر و برادرش امین) متأسفانه اینها حق رحم و حق فامیلی را با فرزندان علی و فاطمه در مورد پدر علیبن موسیجعفر(ع) رعایت نکردند یعنی ظاهر قضیه را نگاه کنید مأمون خیلی راه آمده، اهل شعر، اهل فلسفه و کلام، اهل مباحث فقهی، اهل مناظره، اهل مطالعه، کتابخانه شخصی او فقط چندصد هزار کتاب است که خیلی وقتها در کتابخانه بود و به لحاظ نظامی هم قویترین ارتش جهان را دارد که فقط یک لشکرکشی به سمت امپراطوری روم میکند میگوید بدون جنگ تسلیم هستیم که مقدار زیادی به او امتیاز میدهد و اتفاقاً در راه بازگشت از آن سفر میمیرد. چون گاهی در ذهن میآید که چرا امام رضا(ع) پذیرفت و آمد چرا امام رضا(ع) حاضر شد داماد این بشود؟ حواستان باشد اینها تنها خلیفهای است که در تمام این دورانها صددرصد در برابر اهل بیت(ع) اعلام خضوع کرده است. حتی بعد از شهادت امام رضا(ع) که خودش را عزادار میدانست گفت تا ابد من عزادار علیبنموسیالرضا(ع) هستم بعد هم در جناحبندیهای داخلی بنیعباس که بعضیها میگفتند داشتی کل حکومت و خلافت را به باد میدادی، علیبنموسی را آوردی حتی نقل شده که مأمون بعضیها میگویند برای فریب افکار عمومی بود و بعضیها هم میگویند نه، عقیدهاش اجمالاً همین بوده است. گفته بوده که من واقعاً گفتم میخواهم حکومت را به او بدهم خودش قبول نکرد و شماها نمیگذارید این پسرش هم که من از او خواهش کردم که دختر من را به عنوان همسرش بپذیرد او هم آدم فوقالعاده و غیر عادی است. چندتا تحلیل در باب مأمون است اینها خیلی مهم است اگر مأمون را نشناسید نمیتوانید بعضی از تصمیمهای مأمون و رفتارهای حضرت رضا(ع) و امام جواد(ع) را بشناسید. یکیاش همین است که عرض کردم. مأمون بین همه خلفا و بنیعباس یک استثناء است. احترام کامل به اهل بیت گذاشته است و خیلی جاها کوتاه آمده است. بعضیها که سادهتر هستند اینها را تحلیل کردند و گفتند که او شیعه بوده است، واقعاً هم علیبنموسیالرضا را مأمون نکشت و باندهای بنیعباس این کار را کردند و مأمون آدم درستی بوده است که دلایل زیادی علیه این داریم و این دیدگاه را نپذیرفتیم. یک دیدگاه این است که یک آدم منافق بوده و واقعاً به هیچ کدام از این فضایل اهل بیت(ع) که به زبان آورده معتقد نبوده و کل کارهایش با امام رضا(ع) و امام جواد(ع) همهاش بازی و نقشه بوده است. این حرف درست است اما به نظر من نه با این غلظت. مأمون یک تفاوتهایی با بقیه خلفا داشت و واقعاً هم عقیده پیدا کرده بود که اهل بیت و علیبنموسیالرضا و امام جواد(ع) اینها واقعاً آدمهای بزرگی بودند و از بقیه قویتر بودند مستحق بودند اما تعارف او با امام رضا(ع) صادقانه نبود بازی بود یعنی شما بتوانید به یک کسی قلباً عقیده داشته باشید که این آدم درستی است در عین حال علیه او توطئه بکنید و بعد هم او را بخاطر منافع خودت بکشی. تحلیل من از این سهتا این سومی است که یک ترکیبی از این دوتاست که نه صددرصد نفاق بوده، همهاش نقشه باشد چون یک جاهایی واقعاً ریسک کرده، نه این که واقعاً ارادت به اهل بیت(ع) در این حد بوده که بگوید این حکومت شما. حتماً میخواسته از امام رضا(ع) کسب مشروعیت بکند در عین حال جناحبندیهای داخل بنیعباس که دو- سه جریان بودند آنها را هم در عین حال میخواست مهار کند. من عقیدهام این است که از این طرف میخواست هم جریان شیعه را بالا بکشد برای این که شیعه را کنترل کند و هم در عین حال داخل بنیعباس شکاف بود اینها را از آنها هم بترساند که اگر با من همراهی نکنید یک وقت دیدید من اینها را از آنها بالا آوردم. باز آنها را از اینها بترساند یعنی این بازی را هم مأمون میکرد و فوقالعاده آدم پیچیدهای بود. میخواست هم کسب مشروعیت از اهل بیت(ع) بکند. امام رضا(ع) به امام جواد(ع) خواستند به نفع شیعه و جبهه حق از او کسب قدرت کنند. خب امام جواد(ع) کودک و نوجوان است ولی میفهمد که هزارتا توطئه بیخ گوش او داخل همین حکومت است که از ترس سیاست مأمون نمیآیند شیعه را قیمه قیمه کنند. بالاخره الآن استراتژی مأمون این است که هم شیعه را و هم شاخه ایرانی بنیعباس و هم شاخه عربی بنیعباس را حفظ کند. آن وقت میدانید که معتصم که برادر مأمون است از مادر دیگری است. مادر مأمون ایرانی است لذا ایرانیها نقش اصلی را در حکومت او دارند. مادر معتصم ترک است و لذا او شاخه ترکی را در ارتش بنیعباس و خلافت اسلامی تقویت کرد، یعنی معتصم در آن دوره ایرانیها و عربها را، هم بنیعباس و هم شیعه را به سرعت قلع و قمع کرد و افسران ترک را آورد و رییس ساواک و شهربانی و ارتش و پلیس و همه را از غلامان ترک ژنرالهای اصلی ارتش کرد که جالب است بعد از او هم اینها قدرت اصلی داخل خلافت شدند ظاهرش خلیفه عباسی بوده و باطن آن این افسران و غلامان ترک بودند که اینها دو – سهتا خلفه را کشتند و کودتا کردند یعنی متوکل را همینها زدند. کودتا میکردند وقتی میدیدند خلیفه به قبیلههای اینها امتیاز نمیدهد سریع این را میزدند منتهی نه این که خودشان بیایند خلافت کنند چون میدانستند نمیتوانند و نمیگیرد از توی خودِ دوروبریهایشان فرزندش، برادری یا کسی را از خود بنیعباس پیدا میکردند او را میکشتند یا کودتا میکردند و این را سر کار میآوردند و این قضایا بود که بعد مغولها آمدند و کلاً زدند کل تمدن اسلامی را در ایران و عراق و رژیم بنیعباس را ریشه همه را زدند. خب امام جواد(ع) چرا قبول نکند؟ اولاً آیا میتواند قبول نکند؟ یعنی سر یک همچین چیزی باید اجازه بدهند بزند بکشد نابود کند و همه چیز را تمام کند؟ اولاً امام جواد(ع) به همه میفهماند که ما نه دنبال کاخ هستیم نه داماد خلیفه هستیم اما حالا که این آقا اینقدر اظهار ارادت میکند به همه میگوید دست من را ببوسند، خودش را عزادار علیبنموسی(ع) میداند و میگوید حکومت حق این پدر و پسر است و هیچ خلیفهای تا حالا اینطوری برخورد نکرده و حالا من صریح و علنی با او دربیفتم و بگویم تو مثل یزیدی؟ مثل بنیامیه یا مثل پدرت هارون هستی؟ خب مثل پدرش نیست رفتارش کلاً متفاوت و متضاد است گرچه نفاق و نقشه باشد. امام جواد(ع) با پذیرش این ازدواج، بعد هم گفت من اینجا نمیمانم و اهل کاخ نیستم من به مدینه برمیگردم ایشان میتواند توی خانه ساده زندگی کند؟ گفت حالا این را میبریم و این دختر را اصلاح میکنیم اگر قابل اصلاح است این را اصلاح میکنیم ولی پذیرش این ازدواج، معنیاش میدانید چه بود؟ حفاظت از کل شیعه. چون این داماد خلیفه و داماد شخص اول جهان اسلام و داماد شخص اول جهان میشد. این یک فرصت است. او از من میخواهد کسب مشروعیت کند من نمیکنم من میگویم من میخواهم به مدینه برگردم همان حرفی که علیبنموسی گفت که من در حکومت شما نیستیم ولی خب همه فهمیدند ما را آوردند. ولی اگر یک کسی مثل یزید بود امام رضا(ع) قطعاً نمیآمد، تفاوت داشت. معنای این کار هم فرق داشت این یک آدم روشنفکر با تسامح و با تظاهر به تشیّع و با احترام به این، میگوید حکومت حق شماست قبلاً کسی این حرفها را نزده بوده بعداً هم کسی نزده است. این را مدام تکرار میکنم که بعضیها نگویند چطور علیبنموسیالرضا پذیرفتند که داماد این آدم بشود یا بیایند کنار خلیفه باشند؟ ولو چند هفته امام جواد(ع) بیاید در این کاخ زندگی کند بدانیم که قضایا خیلی متفاوت بوده است. شیعه تا زمان معتصم حفظ شد تا مأمون بود شیعه حفظ شد حتی شیعه که جنگ مسلحانه میکردند اونجور برخوردهای خشنی که پدرش هارون میکرد زمان مأمون نمیشد. میخواست شیعه را از جهاد نظامی و ادعای خلافت و حرفهای مبنایی و رادیکال بکشاند به این که بیایید مناظره و بحثهای علمی بکنیم و بحثهای فامیلی و تاریخی بکنیم هدف آنها از این مناظرهها این بود ولی کاری که امام جواد(ع) کرد کار دیگری بود او میخواست کار خودش را بکند ولی ایشان کار دیگری میکرد. عرض کردم 1) خون شیعه را حفظ کرد. آن دستاورد بزرگی که امام رضا(ع) به دست آورده بود که شیعه از زیرزمین و زندانها و تبعیدگاهها و کوهستانها تا کل شهرها آمد علنی حزب زد، میتینگ راه انداخت، تا توی کاخ خلیفه آمد و شروع کردند به سرعت گسترش شبکه و تشکیلات و دعوت علنی، دولت در دولت شدند. این را بدانید در زمان مأمون حضرت رضا(ع) یک دولت در دولت ایجاد کرد حتی شاید بعضیها میگویند امام جواد(ع) میخواستند به قول امروزیها یک حکومت ائتلافی درست کنند که شاخه بنیعباسی که در برابر اهل بیت(ع) تسلیم است ولو به دروغ، ولی میگوید ما تسلیم هستیم شما حقاید، از این فرصت استفاده کند و شاخههای خطرناک بنیعباس را مهار کند و بتوانیم از این فرصت استفاده کند که بگوید آقا مگر نمیگویید من داماد خلیفهام؟ خب راه را باز کنید چرا فشار میآورد و چرا میگیرید و بگیر و ببند شروع کردید و میخواهید بکشید؟ بروید کنار داماد خلیفه آمده است. پس این یک حفاظت از دستاورد و ادامه حضور علنی، حتی شاید این ترس، - البته من در این مورد روایت خاصی را استناد نمیکنم این تحلیل بنده است – که شاید بعد از این که شیعه قوی شد که خلیفه شخص اول آمد و در خلافت سنی صریحاً گفت من شیعه هستم. اینقدر شیعه قوی شده است و پایگاه مردمی اینقدر وسعت، قدرت، تشکیلات داشت میدانست که یک قدرت در قدرتی شده است. شاید امام جواد(ع) با پذیرش این ازدواج خواستن از این فرصت داماد خلیفه بودن استفاده کنند و یک دولت ائتلافی یا یک دولت در دولت را تقویت کنند تا موقع مناسب ضربه آخر را بزنند و یک مرتبه کل خلافت اسلامی که ابرقدرت جهان است علنی دست انقلابیون و عدالتخواهان و مکتب اهل بیت(ع) بیاید. اینقدر پیچیده بوده است.
علت این که مأمون از امام رضا(ع) دعوت کرد این بود که دید شیعه و انقلابهای شیعه و پایگاههای شیعه اینقدر قوی شده که رئیس اطلاعات حکومت آمد به مأمون گفت تو برای خودت اینجا ظاهراً خلیفهای، در مرو و در خراسان خلافت واقعی در مدینه است علیبنموسی است، همه برای کارهایشان به او رجوع میکنند حتی میآیند از او دستخط و توصیه میگیرند برای مسئولین حکومت تو، هرجا او دستور میدهد به او عمل میکنند. یعنی اینطوری نبود که مأمون چون دید امام رضا(ع) و شیعه اینقدر قوی شده، همه جای دنیا یا جنگ مسلحانه است یا مردم و افکار عمومی با اینهاست این کار را کرد. بله مأمون میفهمید و آدم باهوشی بود به همین دلیل هم امام رضا(ع) را تا اینجا آورده و دیگر راه برگشتی نیست ادامه بخواهید بدهید همه چیز به باد رفته است و رضا همه چیز را گرفت، هم مردم را گرفت و قدرت و حکومت را هم که خودم تحویل او دادم تمام شد! لذا این که بنیعباس به شدت با شخص مأمون مخالف بودند بنیعباس اصلشان که در بغداد بودند گفتند تو زدی برادرت امین را کشتی، حتی به پدرت اعتراض میکنی که چرا موسیبنجعفر را به زندان انداختی، حکومت را هم که دست این دادی، آنهایی هم که دست این نیست دست توست مرید این هستند ملت که با این هستند، دولت را هم که تو تحویل دادی، چه حماقتی است داری میکنی؟ یکی از فشارهایی که روی مأمون بود از داخل بنیعباس بود مدام او میگفت آقا کنترل او دست من است من میدانم دارم چه کار میکنم شما نمیفهمید ما نمیتوانیم با اینها درگیر شویم مأمون مدام به اینها میگفت شما شعور سیاسی ندارید من از پس این برمیآیم این یک پروژهای است که خودم شخصاً دارم رهبری میکنم وقتی هم که به نتیجه نرسید گفت خودم شخصاً او را میکشم. بنیعباس اغلب با مأمون مشکل داشتند مخصوصاً آنهایی که شاخه عربی در بغداد بودند میگفتند تو خیال میکنی داری از این استفاده میکنی ولی داری تحویل میدهی و او دارد از تو استفاده میکند. دقیقاً به امام جواد(ع) هم همین را میگفتند. یعنی امام جواد(ع) به اسم داماد خلیفه، یک خط دفاعی امنیتی برای کل شیعه کشید که حتی بعضیهایشان هنوز انقلاب مسلحانه میکردند که دیگر کسی نمیتوانست به اینها حمله کند. چون اینها میگفتند مگر رهبر شیعه داماد شما نیست؟ مگر شما بنیعباس نمیگویید که شما پیروان اهل بیت هستید؟ بنیامیه ضد اهل بیت بودند بنیعباس که شعار اهل بیت میدادند. دوم این که خود ایشان ترور نشود. امام جواد(ع) که میدانست شهید میشود از قبل ایشان گفته بود که من شهید میشوم حتی یک روایتی داریم یک کسی آمد گفت آقا این کار و این کار را میکنند، امام جواد(ع) فرمودند 30 ماه پس از فلانی یک کسی از مقامات حکومت این بمیرد، 30 ماه پس از او فرج خواهد رسید یعنی او که کشته شود 30 ماه بعد من شهید میشوم و جالب است تعبیر فرج را آوردند. مثل امام(ره) که شعر دارد انتظار فرج از نیمه خرداد کشم، که همان موقع از دنیا رفت، طرف به امام جواد(ع) میگفت آقا شما را نکشند؟ اینها متخصص ترور کردن و انواع و اقسام هستند گردن این و آن انداختن هستند. امام جواد(ع) فرمودند این کار را میکنند اما نه الآن، فلانی که مرد 30 ماه پس از آن فرج خواهد رسید یعنی شهادت. خب ایشان میدانست ولی امام جواد(ع) میگوید از همین فرصت باید استفاده کنیم که بیشترین امتیازات مادی از حکومت به نفع مکتب حق بگیریم یکی آن امنیت است یکی هم فرصت تشکیلاتی است یکی هم استفاده از رسانههای حکومت است. یعنی از حکومت باید علیه خودش سواری بگیریم! امام جواد(ع) در این فرصت، در سن یک جوان 17- 18 ساله که ازدواج کردند و خانمشان را بردند بالغ بودند بعضیها گفتند ایشان 16- 17 ساله بودند بعضیها گفتند ازدواج فقط اسمش بود، تا 25 سالگی، در این فاصله 10- 12 سال امام جواد(ع) حداکثر استفاده را کرد و همین مأمون زرنگ با آن زرنگبازیهایش یک عالمه به نفع حق سواری گرفت. جالب است یک وقتی به مأمون گفتند این مثل پدرش دارد همان کارها را با تو میکند، مأمون میگوید ولی من دیگر نمیتوانم آن کارها را بکنم! یعنی میگوید این را نمیتوانم مثل پدرش بکشم. من باید ثابت کنم که او را من نکشتم چون هنوز اغلب شیعه من را قاتل و دشمن میدانند. من باید بفهمانم که ببینید من نکشتم من عزادار او هستم، من حرفهای شیعی میزنم من پسرش را داماد خودم کردم. بزرگترین آرزوی من هم این است که نوهام پسر علی و فاطمه باشد. خب امام جواد(ع) از این فرصتها کمال استفاده را کرد یکی هم میخواست اینها را به حکومت بیاورد که بقیه شیعه شمشیرها را کنار بگذارند و بیایند درگیر مباحثات علمی و کارهای علمی بکنیم روشنفکری کنیم سیاست را ول کنیم! امام جواد(ع) میگفتند آن کار علمی را میکنیم آن کارهای دیگر را هم میکنیم. آن را علنی میکنیم و این را یواشکی میکنیم این سیاست امام جواد(ع) است که مأمون فهمیده است. بعضی از بنیعباس میروند میگویند آقا این جوان دارد مثلاً این گزارش به مأمون ندادند امام اجواد(ع) گفتند من به مدینه برمیگردم. ایشان مدینه برگشتند یکی دو سه سال گذشته، نیروهای اطلاعاتی مأمون به مأمون خبر میدهند که هنوز مردم نمیدانند خلافت در بغداد است یا در مدینه؟ میدانید این جمله یعنی چه؟ اگر یک جوانی داماد خلیفه است و دارد در مدینه کارهای علمی فقط میکند کارهای عبادات میکند این چه جملهای است؟ نیروهای ساواک و اطلاعات پلیس او به او گزارش میدهند که این آقا داماد شما کلاهتان را برداشته، مرکز خلافت بغداد است یا مدینه؟ همه افکار عمومی متوجه مدینه هستند کسی به تو کاری ندارد. سؤالهای دینیشان را که از او میپرسند، سؤالهای علمیشان را از او میپرسند، مسائل سیاسیشان هم که با اوست. شما بالاخره یک حکومت موازی تشکیل شده است و دولت در دولت است. مأمون میگوید میفهمد ولی میفهماند که من نمیتوانم پسر را هم مثل پدر بکشم. و لذا بعد که او میرود معتصم این کار را میکند.
آن زمان هم مثل الآن شیعه چند گروه بودند. بعضی شیعهها از همان اول میدانستند کل این قضایا توطئه است حتی خود حضرت رضا(ع) موقع وداع با اهل بیت(ع) فرموده بودند من دیگر برنمیگردم. و میدانید امام رضا(ع) امام جواد(ع) را هیچ وقت به اسم خودش محمد صدا نمیکرد میگفت ابوجعفر. امام جواد(ع) فرزندی به نام جواد ندارد که ابوجعفر باشند، به احترام امام باقر که پدر امام صادق بود و کنیهاش ابوجعفر بود به احترام جدشان به ایشان ابوجعفر میگفتند. میگفتند جدش عالم است. چون میگفتند امام باقر(ع) تمام علوم را شخم زده و شکافته است. باقرالعلوم است. میگفتند این مثل جدش است. خود علیبنموسی الرضا به فرزندشان امام جواد(ع) حتی وقتی 3- 4 ساله است هیچ وقت محمد نمیگویند یعنی هیچ وقت اسم او را صدا نمیزنند بلکه میگویند ابوجعفر یعنی با احترام راجع به ایشان حرف میزنند. خب امام جواد کسی نیست که نداند اینها چه کار میکنند، امام جواد وقتی که در مدینه هستند 8 سالشان است امام رضا(ع) شهید شدند و کسی که با امام جواد(ع) در مدینه است میگوید من خدمت ایشان بودم بعد یک لحظه رفتم بیرون برگشتم دیدم حال ایشان منقلب شده است و دیدم این کودک 8 ساله سرشان پایین است و دارد اشک میریزد. گفتم آقا چه شده؟ گفتند که به من تسلیت بگو! گفتم برای چی؟ گفتند که همین الآن پدرم رضا را کشتند و پدرم همین الآن شهید شد. گفتم آقا ما اینجا مدینه هستیم آنها مرو هستند، این همه فاصله چه کسی به شما خبر داد؟ گفت بعداً خواهید فهمید. فرمودند من عزادارم. آن شخص در روایت نقل میکند که بعد از حدود 20 روز، کسانی که آنجا بودند آمدند رفتند فهمیدیم دقیقاً همان ساعت و همان روز امام رضا(ع) شهید شدند. خب امام جواد(ع) در سن کودکیاش اینها را میدانست. حالا در همان زمان که ایشان دارند این سیاست را پیش میبرند ما چندتا قیام مسلحانه علوی داریم، قیامهای مسلحانه قوی که من به دوتای آنها اشاره میکنم که چطوری پنهان از مأمون و دستگاه پلیسیاش امام جواد(ع) دارد چه میکند؟ همان وقتی که از 15- 16 سالگی تا 25 سالگی داماد خلیفه شده است چه کارهای عظیمی ایشان کرده است. خب همانطور که در امام رضا(ع) بود درباره امّالفضل را که به خانه امام جواد(ع) فرستاد یک هدف ایشان اشراف کامل به بیت و به خانه و اندرونیترین و شخصیترین مسائل امام(ع) است، مرکز جنبش است هم این که کنترل کند و هم از آن طرف اعتراض بنیعباس را یک مقدار مهار و مدیریت کند. حتی آن مناظرهای که برای امام جواد(ع) گذاشت یک علتش این بود که امام جواد(ع) خراب بشود شاید یک فرجی برشد که اینها علم امام ندارند و معصوم نیستند! یک هدفش هم این بود که اینها بنیعباس را که میگویند پدرش که آن کارها را کرد حالا نوبت بچهاش رسیده میخواهد بچهاش را سوار ما بکند داری حکومت را به خطر میاندازی این را داری داماد خودت میکنی یعنی داری حکومت را به خطر میاندازی بزرگترین حکومت جهان را میخواهی دست این بدهی. بعضیها میگویند این جلسات مناظره را میگذاشت که یک مقداری جلوی اینها را بگیرد و فشار اینها را مهار کند که این بچه اصلاً معمولی نیست من باید این را کنترل کنم و هوایش را داشته باشم این آدم معمولی نیست از آن طرف هم به شیعه پیام بدهد که من کجا پدرش را کشتم ما نوکر این هستیم من نوکر پدرش بودم نوکر خودش هستم داماد من است، افتخار من است! ببینید از سه چهار طرف، چندتا هدف را تعقیب میکرد یکی این که ما افتخار میکنیم... جالب است دختر همین امّفضل چند سال بعد از مدینه نامه مینویسد چون مدام با پدرش مأمون مکاتبه داشته که بگو آنجا چه خبر است و... بعد در مکاتباتش امّفضل میگوید ایشان که خیلی آدم محترمی است، خیلی آدم بااخلاقی است، به من هیچ وقت نه توهین میکند نه کاری دارد کاملاً با من انسانی برخورد میکند من از رفتار این ناراحت نیستم اخلاقی است و آدم خوبی است ولی من میدانم ایشان این ازدواج را یک ازدواج طبیعی معمولی نمیداند ایشان به این ازدواج به عنوان یک نقشه سیاسی نگاه میکند یعنی امام جواد(ع). این را زن به پدرش مینویسد میگوید من میدانم من مورد توجه حقیقی ایشان نیستم و ایشان اعتنایی به من نمیکند نه اعتنای شخصیتی؛ اعتنای شخصی و اخلاقی میکند اما اعتنای این که من دختر ابرقدرت خلیفه جهان و اسلام هستم و ما به ایشان یک امتیازی دادیم ایشان این را برای خودش یک امتیاز نمیداند و من هم بچهدار نمیشوم. امام جواد(ع) باز سیاست تقیه را دارند. تقیه سطوحی دارد تقیه زمان هارون یک جور است ولی اینجا شما هم داماد خلیفه (مأمون) باشی و هم تقیه کنی یک جور دیگر است. یک تشکیلاتی که قبلاً از آن به عنوان سازمان وکالت تعبیر کردیم وکالت یعنی همان نمایندگی، یعنی نمایندگان امام در سطح جهان، عرض کردیم این شبکه وکالت را امام حسن(ع) بعد از سقوط حکومت از همان موقع شروع به سازماندهی کردند در قضیه کربلا این ضربه خورد و فروپاشی شد بعد از کربلا امام سجاد(ع) دوباره شروع کردند زیر خاکستر و خون این را بازسازی کردند دورهای که فرمودند بعد از کربلا کل شیعهای که دور و بر ما بود تعداد انگشتان دو دست نبود هیچ کس دیگر جرأت نمیکرد طرف ما بیاید همه یا مخفی یا فراری، تحت تعقیب یا کشته، یا تسلیم حکومت شدند و میترسیدند. بعضیها مأیوس شدند گفتند شکست تمام شد. این حسینی که پیامبر میگفت «حسین منّی و أنا مِن حسین» اینطوری شد! چه شد قاتل پیروز شد و حق شکست خورد؟! امام سجاد(ع) این را زنده کردند و امام باقر(ع) این را تقویت کردند و یک تشکیلات قوی علمی و سیاسی در سطح جهان راه انداختند. امام صادق(ع) بعد از سقوط بنیامیه این را علنی و جهانی کردند و یک دانشگاه رسمی شد زمان موسیبنجعفر(ع) که باز دیکتاتوری شد این تشکیلاتی که در زمان امام صادق(ع) علنی شده بود موسیبنجعفر(ع) دوباره مخفی و زیرزمینیاش کرد. آن دفعه در روایات گفتم که ایشان از آفریقا تا فلسطین، شام تا داخل ایران و تا یمن ایشان تحت تعقیب بوده و رفته و شبکه را سازماندهی کردند. بعد که ایشان شهید میشوند و امام رضا(ع) میآیند این شبکه اینقدر قوی شده که مأمون مجبور میشود وا بدهد امام رضا(ع) این تشکیلات را بعد از خفقان هارون دوباره علنی و رسمی و به شدت تقویتش میکنند. بعد از شهادت ایشان امام جواد(ع) میدانند فرصت زیادی نیست این وضعیتی که زمان مأمون ایجاد شده ادامه نخواهد یافت لذا حداکثر استفاده را از آخرین فرصتها و آخرین سالها انجام میدهند و این شبکه دوباره به دست امام جواد(ع) به تدریج دوباره بعد از حضرت رضا(ع) مخفی میشود. این که میگوید شیعهها قبول داشتند که مأمون امام رضا(ع) را نکشته یا کشته خب بعضیها گفتند چطور کشته؟ امام جواد(ع) داماد او شده، بدبخت نکشته، یا شاخههای انحرافی بنیعباس کشتند یا کسان دیگری زدند اما آنهایی که شیعه خاص بودند و با اهل بیت تماس مستقیم داشتند آنها همه قضایا را میدانستند و لذا از اول باور نکردند و حتی زمان امام رضا(ع) و زمان امام جواد(ع) شمشیرهایشان را زمین نگذاشتند این سازمان وکالت که نمایندگان امام جواد(ع) در سطح جهان اسلام در آفریقا و آسیا و کل خلافت اسلامی بودند به شدت تشکیلات قوی، توسعه یافته بود و جالب است امام جواد(ع) با این که ظاهراً داماد خلیفه است باز این تشکیلات را یواش یواش دارند زیرزمینی میکنند که به آنها میگویند مخفی شوید به آنها میگویند همه روابطتان را علنی نکنید چون میدانند بعد از مأمون دوباره ورق برمیگردد.
یک اتفاق دیگری که افتاده که باز از زرنگبازیهای مأمون است که هم تظاهر میکند که محبّ اهل بیت است و هم میخواهد یک کاری کند که همه با اینها درگیر شوند یک وقت امام جواد(ع) را میآورد سؤالاتی راجع به خلیفه اول و دوم میکنند که ایشان را سر یک دوراهی قرار بدهد که اگر بپذیرد دیگر امام شیعه نیست اگر نپذیرد خب بالاخره خلافت سنی و علماست و همه با اینها دشمن شوند یعنی سر دوراهی که ابوبکر و را قبول دارید یا ندارید این یکی از توطئههایشان بود که از این قضیه شیعه و سنی استفاده کند و ایشان را در منگنه قرار بدهند باز ببینید امام جواد(ع) با چه هوشیاری این مسئله را حل میکنند اولاً یکی دوتا جلسه گذاشته وقتی به ایشان میگوید از مدینه به بغداد بیایید آنجا چندتا جلسه مناظره شد سهتا مناظره از امام جواد(ع) ناقص مانده است سوالات سختی که میکنند بعد بنیعباس میگویند تو خودت داری این را بزرگ میکنی! خب علیبنموسیالرضا بزرگ بود و همه او را میشناختند این بچه را تو داری همه جا بزرگ میکنی گفت نه بزرگش نمیکنم این هم بزرگ است و همه چیز میفهمد اما حالا سؤالاتی را مطرح کنید و پیدا کنید که نتواند جواب بدهد! آن وقت اگر نتواند جواب بدهد من خواهم گفت که آن خطبه عقد صوری که قبلاً گفتم ازدواج بهم میخورد چون معلوم شد که جنابعالی جوابی نداری به سؤالات بدهی. میگوید خود این یک فرصتی است که بگوییم تعارفی زدیم محترمانه پس بگیریم و شما هم خوشحال بشوید که این نشود و حکومت به خطر نیفتد و اینکه اگر راست میگویید بروید سؤالاتی را پیدا کنید و مطرح کنید که این نتواند جواب بدهد. چندتا سؤال خاص میشود که ثابت کنند ایشان علم خاص ندارد. به یحییبناکثم که رئیس قوه قضائیه حکومت و عالم بزرگ و قاضیالقضات و فقیه عالم و مُلا هست میگوید برو و هر روشی را که بلد هستی ایشان را خرابش کنی بکن اگر نتوانید راه دیگری نیست. علمای بزرگ رهبران قبائل سنی، خلافت، همه در جلسه نشستند. یحیی میگوید چندتا روایت از رسولالله چند شما هست جنابعالی این روایات را بفرمایید که نظرتان چیست؟ روایاتی که نه برای از تجلیل ابوبکر و عمر بلکه برای زدن علی(ع)، بخشی از اینها زمان معاویه جعل شد و بخشی هم در زمان بنیامیه برای این که آن همه روایاتی که میگفت سنت رسولالله، مجموع روایات همهاش به نفع اهل بیت(ع) بود «حسن منی و أنا من حسن» یا «حسین منّی و أنا مِن حسین» معاویه یک مرد ضعیفالنفس را پیدا کرد گفت هرچه پول میخواهی به تو میدهم بگو «قال رسول الله معاویه منّی و أنا مِن معاویه!» گفت بله رسولالله گفت معاویه از من است و من هم از رسولالله هستم! خب مردم چه میگفتند؟ خب پیامبر هم راجع به حسنین گفته و هم راجع به معاویه گفته، سر به سر. همهشان از پیامبرند. به ما چه که بین حسن و معاویه دعوا شده است! انشاءالله خداوند بینشان در قیامت قضاوت کند از نظر ما هر دو محترم هستند. پیامبر به معاویه میگوید عروس قیامت و داماد بهشت است. قال رسول الله معاویه داماد قیامت است! اینها را درست کردند که سربهسر شود و مردم نتوانند تشخیص بدهند. لذا این را شما بدانید مردم اهل سنت بندگان خدا تقصیری ندارند همین روایاتی را که شما در مورد علی و حسن و حسین و فاطمه دارید، در مورد سایر خلفا دارند و در مورد معاویه هم دارند که اگر خدا به من وحی نکرده بود به معاویه وحی میکرد! خب قال رسولالله دیگه! کم کسی است؟ او آمد چندتا از این روایات را خواند که امام جواد(ع) که آن موقع 15- 16 بودند نتوانند جواب بدهند یا جواب نمیدهی پس چیزی نمیدانی. یا جواب میدهی این چندتا روایت را تأیید میکنی پس تو چطور رهبر شیعه هستی که این روایات را قبول داری که پیامبر جدت گفته است! که یا میگوید همه این روایات بیخود است! خب بهتر؛ همه دشمن تو میشوند. خلیفه (مأمون) نشسته، یحییبناکثم قاضیالقضات آمده و جلسه شروع میشود همه نشستند میگوید یابنرسولالله پسر پیامبر چندتا روایت از جد شما هست راجع به جناب ابوبکر و جناب عمر، شما نظرتان راجع به اینها چیست؟ میخواهد یک کاری کند ایشان راجع به ابوبکر و عمر حرف بزند یا هم بپذیرد. حالا این هوشمندی و کیاست و قدرت مدیریت امام جواد(ع) را ببینید. میگوید من حدیث را برای شما میخوانم بفرمایید چیست؟ گفت خداوند بر تو نازل شده و به تو سلام میرساند و به تو میگوید که من که از ابوبکر راضی هستم بپرس ایشان هم از من راضی هستند؟ یعنی خدا به پیامبر گفته که بپرس آیا از من راضی است؟ به امام جواد(ع) میگوید نظر شما راجع به این حدیث در مورد ابوبکر از طرف جدتان چیست؟ ایشان میفرماید جناب ابوبکر که حرمتشان و فضائلشان و خدماتشان همه محفوظ است ایشان کم به اسلام خدمت نکردند، کسی فضائل ایشان را انکار نمیکند اما کسی که این حدیث را نقل میکند یک حدیث دیگر را هم حتماً از جد ما شنیده که پیامبر اکرم در حجهالوداع فرمودند زیاد شدند کسانی که از قول من جمله نقل میکنند و حدیث جعل میکنند و بعد از من خیلی بیشتر خواهند بست هرکس به من نسبت بدهد جایگاهش در آتش است و ایشان گفتند هر جمله و هر حدیثی از من شنیدید که من گفتم این را به قرآن عرضه کنید اگر با قرآن و سنت من سازگار نبود بدانید من نگفتم. امام جواد(ع) از او میپرسد این حدیثی که الآن من گفتم قبول دارید که پیامبر این را گفتهاند؟ گفت بله این سخن ایشان است که هرچه از من نقل کردند به قرآن عرضه کنید. حضرت(ع) فرمودند خب سؤال بعدی مگر خداوند در قرآن نمیفرماید که ما انسان را آفریدیم میدانیم در دل او چه میگذرد و از رگ گردن به او نزدیکتریم (ق/ 16)؛ این آیه در قرآن هست یا نیست؟ یحیی میگوید بله این آیه قرآن است. میفرماید آن جمله را جد ما رسولالله گفتند یا نه که به قرآن و سنت عرضه کنید؟ گفت بله. گفت چطور میشود که خداوند نداند در قلب جناب ابوبکر چه میگذرد که آیا از خدا راضی هست یا نیست؟ خدا این را نمیدانسته؟ پرسیده که بروید تحقیق کنید بروید ببینید ایشون از من راضی هست یا نه؟ به من خبر بدهید بیاطلاعم! امام جواد(ع) میفرماید به نظر شما میشود هم این آیه قرآن درست باشد و هم این حدیثی را که من گفتم از پیامبر درست باشد هم این حدیثی که شما گفتید درست باشد؟ البته جناب ابوبکر خدماتشان محفوظ است ایشان خیلی خدمت کرده است جزو اصحاب رسولالله بود.
بعد میگوید این حدیث چه؟ قال رسولالله: ابوبکر و عمر در زمین مثل جبرئیل و میکائیل در آسمان هستند؟ این را چه؟ امام جواد(ع) میفرماید همانطور که عرض کردم فضائل این دوتا بزرگوار محفوظ است اما یک دقتی هم لازم است سؤال این است جبرئیل و میکائیل در تمام حتی یک منبع نقل شده که اینها گناهی کرده باشند یا یک وقتی مشرک بوده باشند؟ میگوید نه. معصوم بودند و هیچ وقت گناه نکردند. بعد حضرت(ع) فرمود که آیا در زندگی جناب عمر و ابوبکر این هست که اینها از اول عمرشان مسلمان و موحد بودند و هیچ گناهی نکردند؟ یا بیشتر عمرشان قبل از اسلام بوده و بعداً شرف اسلام پیدا کردند؟ گفتند نه معصوم نبودند. فرمودند پس چطور میشود که پیامبر فرموده باشند این دوتا بزرگوار مثل جبرئیل و میکائیل هستند که فرشتگان معصوم الهی هستند. یحییبناکثم گفت خیلی خب این را چه میگویید؟ پیامبر فرمودند ابوبکر و عمر سید و آقای پیران بهشت هستند! در برابر این که حسن و حسین سید شباب و جوانان بهشت هستند. گفت همانطور که پیامبر فرمودند حسن و حسین اگر آقای جوانان بهشت هستند آقای پیران بهشت هستند. امام جواد(ع) فرمودند آنطور که ما شنیدیم همه در بهشت جوان هستند کسی در بهشت پیر نیست اصلاً. خود قرآن هم اشاره دارد و در روایت هم هست که کسی در بهشت پیر نیست همه بهشتیها جوان هستند.
یحییبناکثم میگوید خب این روایت چه که پیامبر فرمود عمربنخطاب چراغ اهل بهشت است! یعنی بهشت تاریک است. امام جواد(ع) میگویند که جناب عمر فضائلشان محفوظ، اما این هم محال است که پیامبر چنین چیزی گفته باشند برای این که در بهشت ملائک مقرّب خدا هستند همه انبیاء هستند پیامبران اولوالعزم هستند پیامبر اکرم هست باز هم تاریک است؟ همه انبیاء و مرسلین و پیامبران همه در بهشت هستند و باز هم تاریک است؟ به نظرتان این درست است؟
یحییبناکثم گفتند پیامبر فرمودند که گاهی خداوند یا جبرئیل با صدای عمر سخن میگوید! باز منتظر است که امام بگوید اینطوری نیست. امام جواد(ع) میگوید که ضمن احترام به جناب خطاب و خلیفه مسلمین و خدمات ایشان اما عمر افضل بود یا ابوبکر؟ یحیی میگوید ابوبکر. میگوید وقتی جناب ابوبکر از جناب عمر افضل است خودِ ایشان روی منبر گفتند که من شیطانی دارم که گاهی من را منحرف میکند هر وقت دیدید من منحرف شدم مردم، مسلمین به من هشدار بدهید و من را اصلاح کنید. گفت این حدیث که پیامبر اکرم گفتند قال رسولالله اگر من پیامبر نمیشدم و به من وحی نمیشد عمر پیامبر میشد و جرئیل به عمر نازل میشد! امام جواد(ع) فرمودند خداوند در قرآن در سوره احزاب آیه 7 میفرماید که ما از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و از نوح و... سؤال این است که چطوری میشود خداوند از قبل، از همه انبیاء پیمان گرفته باشد و بعداً نظرش عوض شود و بگوید به تو نشد وحی کنیم به تو وحی میکنیم. بعد چطور میشود که در کنار رسولالله که در تمام عمرش یک لحظه مشرک نبود و مگر این جمله را از پیامبر ندارید که ایشان فرمودند هنوز آدم بین روح و جسد بود که جدّ ما آدم(ع)، یعنی هنوز خلق نشده بود من پیامبر بودم. که این قبل از خلقت عالم است یعنی مسئله نبوّت و امامت قبل از این عالم تعیین شده است چطور میشود که خدا بگوید اگر به تو وحی نمیکردم به تو وحی میکردم این جمله اصلاً با قرآن سازگار نیست چون قرار شد به قرآن رجوع کنیم و قرآن معیار ما باشد. یحیی گفت یک روایت دیگری هم با این مضمون داریم که قال رسولالله، گاهی وحی از من قطع میشد من احساس میکردم بر عمر دارد نازل میشد گاهی که وحی به من نازل نمیشد و بین وحی فاصله میافتاد پیامبر فرمودند در ذهن من بود فکر میکنم به ایشان دارد وحی میکند! امام جواد(ع) فرمودند یعنی میشود که پیامبر در نبوّت خودش شک کرده باشد؟ پس مگر در قرآن نمیفرماید خداوند از ملائکه و انسانها پیامبرانی برمیگزیند و... چطور پیامبری که شک میکند آیا من پیامبر هستم یا ایشان پیامبر است؟ این اصلاً با نبوّت قابل جمع است؟ با این آیات قرآن به نظرتان سازگار است؟ البته ایشان خدمات زیادی کرده است.
امام جواد(ع) را بشناسید. این یک جلسه معمولی و گعده نیست. عالیترین سطح علمی حکومت اسلامی در جهان است آدمهای کمی آنجا نیستند هر کدامشان استاد هزارتا استاد هستند مؤسس یک دانشگاه هستند. آن موقع شما میدانید بنیعباس در زمان مأمون مرکز علم و کتابخانه و بحث در کل جهان بوده است شما فکر نکنید چهارتا آدم عادی بودند؛ امام جواد(ع) اینها را در جلسه اینطوری مدیریت میکرده است.
میگوید این روایت چیست که پیامبر فرموده اگر عذاب میآمد و بر پیامبر عذاب نازل میشود فقط ابنخطاب از عذاب نجات پیدا میکرد نه هیچ کس دیگر؟ امام جواد(ع) میگوید خب این را بگذارید کنار سوره انفاق که میفرماید خداوند مسلمین را عذاب نمیکند تا وقتی تو (یعنی پیامبر) در میان آنها هستی یا آنها اهل استغفار باشند. این را فقط راجع به پیامبر گفته است که تا پیامبر در بینتان هست عذاب نازل نمیشود بعد از پیامبر هم تا استغفار کنید عذابی نازل نمیشود بنابراین این که عذاب بر همه جز ایشان نازل میشود این هم با قرآن سازگار نیست.
اینها چند نمونه است. شما ببینید طرح این است که جلوی مأمون این سؤالات بشود که امام جواد(ع) یا بگوید نخیر اینها در برابر اهل بیت مگر که بودند؟ یا هم قبول کند که پس گاهی جبرئیل گیج میشود که به پیامبر وحی نازل بکند یا به ایشان یعنی جبرئیل مردد میشود خب تو یا باید این احادیث را قبول کنی یا صریح با مقدسات حکومت دربیفتی. امام جواد(ع) میفرمایند هیچ کدام راه سومی را میروم هم شما را رسوا میکنم و هم حرف شیعه را با استناد با قرآن و روایات خودتان اثبات میکنم هم نشان میدهم این روایات نمیتواند درست باشد اینها خلاف قرآن است. نه مردم را عصبانی میکنم و نه بهانه دست شما میدهم نه اصول تشیّع را زیر پا میگذارم و نه به تمزمز میافتم و سکوت میکنم.
هشتگهای موضوعی